معنی از گیاهان رنگرزی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
رنگرزی. [رَ رَ] (حامص مرکب) شغل و کار رنگرز. صباغی. صباغت. || (اِ مرکب) دکان رنگرز. کارخانه ٔ رنگرز.
- امثال:
مگر خُم ِ رنگرزی است، یعنی انجام این کار بدین سرعت که خواهی میسر نیست. انجام دادن این کار مستلزم دقت و فرصت بیشتری است.
رنگرزی کردن
رنگرزی کردن. [رَ رَ ک َ دَ] (مص مرکب) صباغی کردن. رنگ کردن پارچه و جز آن. و رجوع به رنگرز و رنگرزی شود:
بروزگارخزان زرگری کند شب و روز
بروزگار بهاران کندت رنگرزی.
منوچهری.
گیاهان
گیاهان. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 36هزارگزی جنوب خاور کهنوج و 4هزارگزی شمال راه مالرو رمشک به کهنوج. محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
(حامص.) عمل و شغل رنگرز، (اِمر.) دکان رنگرز. [خوانش: (~. رَ)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
صباغت
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
شغل و عمل رنگرز،
فارسی به عربی
تلوین
فارسی به ایتالیایی
tintoria
معادل ابجد
582